جدول جو
جدول جو

معنی سرو سیاه - جستجوی لغت در جدول جو

سرو سیاه
(سَرْ وِ)
درخت ناژو و آن را به عربی صنوبر الصغار خوانند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). کاج:
نه لاله برگی و هستی برنگ لالۀ سرخ
نه شاخ سروی و هستی بقد چو سرو سیاه.
ازرقی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترب سیاه
تصویر ترب سیاه
نوعی ترب با پوست سیاه و ویتامین های a، b و c، ضد اسکوربوت و مفید برای مبتلایان به بیماری های سیاتیک، درد اعصاب، نقرس و سنگ کلیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روز سیاه
تصویر روز سیاه
کنایه از روز ماتم، روز غم و غصه، روز سختی و محنت، روز سیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روسیاه
تصویر روسیاه
کسی که چهره اش سیاه باشد، کنایه از عاصی، گناهکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سروستاه
تصویر سروستاه
از الحان قدیم ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه شهرستان مشهد. دارای 231 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
کسی که صورت و روی او سیاه باشد، (ناظم الاطباء)، آنکه چهره اش سیاه باشد، (ناظم الاطباء)، گناهکار، بدکار، عاصی، (فرهنگ فارسی معین)، گنهکار و بدافعال، (فرهنگ شعوری)، کنایه از عاصی و بدکار و بدطالع و بدبخت، (آنندراج)، گناهکار و صاحب جرم و سیاه بخت و بدبخت و مرد ذلیل و فرومایه، (ناظم الاطباء)، کسی که از عمل بدی که مرتکب شده شرمنده و خجل است:
بشاهان گیتی شوم روسیاه
که بر مرز ایران و توران سپاه،
فردوسی،
مرا پیش خلق روسیاه مکن، (قصص الانبیاء)،
از آمدن تو روسیاهم
عذرت به کدام روی خواهم،
نظامی،
عقوبت مکن عذرخواه آمدم
به درگاه تو روسیاه آمدم،
نظامی،
چوسایه روسیاه آنکس نشیند
که واپس گوید آنچ از پیش بیند،
نظامی،
یا شفیعالمذنبین بار گناه آورده ام
آستان حضرتت را روسیاه آورده ام،
جامی،
- روسیاه بودن، گناهکار بودن،
- ، شرمنده و سرافکنده بودن، خفیف و بیمقدار بودن،
، زنگی و آفریقایی، (ناظم الاطباء)، زنگی، (آنندراج)، شخص عرب سیاه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ)
خری که پوست بدنش سیاه است. ادلم. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ)
دو فرسخ و نیم میانۀ جنوب و مشرق فراش بند است. (فارسنامۀ ناصری). ازقرای فراش بند است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ص 112)
لغت نامه دهخدا
(سَرْ وِ سِ)
نام نوایی است از موسیقی. (برهان). نام لحنی از مصنفات باربد است. رشیدی گفته همان سروستان است. (آنندراج) :
ساعتی سیوارتیر و ساعتی کبک دری
ساعتی سرو ستاه و ساعتی باروزنه.
منوچهری.
قمریان راه گل و نوش لبینا خوانند
صلصلان باغ سیاووشان با سرو ستاه.
منوچهری.
بنوش جام تو از دست سرو میناپوش
نیوش بانگ سماع از نوای سرو ستاه.
ازرقی
لغت نامه دهخدا
(سَرْ وِ دَ / دِ)
سرو کوچک که بقدر قامت مرد پیاده بود و آن بسیار خوشنما باشد. (غیاث). نوعی از سرو کوتاه. مقابل سرو سواره. (آنندراج) :
سرو پیاده خوش بود اندر چمن ولی
آن سرومن پیاده خوش است و سوار خوش.
میرخسرو (از آنندراج).
چشم پیاله عاشق مینای باده است
این شوخ چشم قمری سرو پیاده است.
سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
کنایه از روز بد. (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (از شرفنامۀ منیری) (آنندراج) ، روز ماتم. (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (از انجمن آرا) (از شرفنامۀ منیری) (آنندراج) ، روز نحس. (برهان قاطع) (ازغیاث اللغات) (از شرفنامۀ منیری) (آنندراج) ، روز آزار و تشویش. (از برهان قاطع) ، کنایه از ایام عاشقی و هجران. (از لغت محلی شوشتر).
- امثال:
پول سفید برای روز سیاه است، از پس انداز کردن برای روزهای تاریک زندگی نباید غفلت کرد. (از فرهنگ عوام)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
حجرالاسود. (شرفنامۀ منیری) :
بشب چون مردمک را جلوه گاه است
که در کعبه محک سنگ سیاه است.
حکیم زلالی (از آنندراج).
رجوع به حجرالاسود شود
لغت نامه دهخدا
(کُ رِ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بهبهان. 168 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام محل و رودخانه ای است بملک پارس و جای سکونت طایفه ای است از الوار که طایفۀرستم گویند و آب این رود و رود فهلیان و چند رود دیگر در خاک بهبهان به رود کردستان داخل شده و از هندیان گذشته بدریای عمان منتهی میگردد. (انجمن آرای ناصری). از ناحیۀ ممسنی نزدیک دوانست. (فارسنامۀ ناصری). از آنها که آبش شیرین و گواراست از چشمۀ سرآب سیاه ناحیۀ رستم ممسنی برخیزد. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
گیاهی که در روی درخت خصوصاً درخت سیب ودرخت بلوط میروید. (ناظم الاطباء) ، سیم قلب. سیم ناسره: گفت شاها چهل و پنج است تا من پادشاهم هرگز الا خراج دیگر دانگی سیم سیاه به ظلم از کس نستدم. (اسکندرنامۀ نسخۀ سعید نفیسی).
ما یوسف خود نمیفروشیم
تو سیم سیاه خود نگهدار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تَ فِ)
رخبین. قره قروت. کبح. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ رِ)
دهی است از دهستان بابالی بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد، واقع در 6هزارگزی شمال خاوری چقلوندی کنار راه فرعی چقلوندی به بروجرد. دامنه و سردسیر. آب آن از چشمۀ خره سیاه. محصول آن غلات، صیفی، لبنیات و پشم. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان سیاه چادربافی. راه اتومبیل رو است و اهالی زمستان به قشلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از دهستان بکش بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون. سکنه 249 تن. آب آن از چشمه ومحصول آن غلات است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سق سیاه
تصویر سق سیاه
درست آن سک سیاه است زاغزبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سغ سیاه
تصویر سغ سیاه
آنکه نفرین او درگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که صورت و روی او سیاه باشد، بدهکار، عاصی، گنهکار و بد افعال، بدبخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنو سیاه
تصویر بنو سیاه
ماش بنو ماش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سق سیاه
تصویر سق سیاه
((سَ قِّ))
کسی که نفرینش در حق دیگران عملی شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روسیاه
تصویر روسیاه
کنایه از گناهکار، شرمسار
فرهنگ فارسی معین
بدکار، رسوا، شرمسار، گناهکار، مقصر، ننگ آور، ننگین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سینه سرخ، نام پرنده ایست
فرهنگ گویش مازندرانی
سایه بان، پناهگاه، ارشد خانواده، حامی
فرهنگ گویش مازندرانی